counter easy hit
شرکت راه‌آهنفرهنگی - اجتماعی

سه سال خدمت بیشتری که به شهادت ختم شد | گفتگو با خانواده شهید عبادی

شهید باخدا عبادی متولد ۱۳۰۸/۱۲/۱ و رئیس قطار بود که در بیست‌وهفتم دی ماه سال ۶۵ در ایستگاه راه‌آهن اهواز به فیض شهادت رسید. با هدف معرفی این شهید و در ادامه بررسی پرونده شهدای راه‌آهن، با خانم فاطمه عبادی همسر شهید و همچنین فرزند ارشد ایشان محمود عبادی گفتگو کردیم.

به روایت همسر شهید:

شهید باخدا عبادی در ۲۵ سالگی ازدواج کرد. ایشان پسر عمه بنده بود. در اوایل ازدواج، در خانه پدر ایشان با سایر عروس‌های خانواده زندگی مشترکمان را شروع کردیم. مشخصه بارز شهید، حسن خلق و مهربانی‌اش در محیط خانواده بود.

خدمتی بی پایان:

همان سال ۵۷ و اوایل انقلاب اسلامی بازنشسته شد. در واقع پیروزی انقلاب بهانه‌ای شد که تصمیم برگشت به کارش را بگیرد.

بعد از بازنشستگی شهید به او گفتم که بعد از این همه سال خدمت، دیگر وقت آن رسیده کمی در خانه استراحت کند اما شهید در جواب گفت: من سال‌ها در زمان «طاغوت» در راه‌آهن کار کرده‌ام، حال که انقلاب اسلامی پیروز شده، برای «یاقوت» خدمت نکنم؟ اینطور شد که ۳ سال بعد از بازنشستگی نیز کار کرد و در همین سه سال خدمت به فیض شهادت رسید.

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا:

شهید برایم تعریف کرده بود که در جریان عملیات کربلای ۵ هنگام انتقال اسرای بعثی به اهواز با قطار، شهید با کتری و قوری‌ای که از خانه برده بود برای اسرای بعثی در قطار چای دم می‌کرد و برایشان می‌برد.

روز آخر:

آن روز قرار بود ما به جایی بیرون از خانه برویم. برای شهید نامه‌ای نوشتم که هنگام بازگشت به خانه نگران ما نشود. نامه‌ای که هیچ‌وقت خوانده نشد. بعد هم غذای ایشان را آماده کردم و روی چراغی با حرارت کم قرار دادم اما او به خانه بازنگشت.

قصه شهادت:

به عنوان رئیس قطار، هنگام بازدید نهایی از قطار، قبل از حرکت بود که هواپیماهای جنگنده رژیم بعث، ایستگاه راه‌آهن را بمباران کرد و در جریان بمباران، همسرم پای قطار به شهادت رسید.

(گفتنی‌است طی این بمباران ۱۳ تن از کارکنان ایستگاه راه‌آهن اهواز به شهادت رسیدند.)

شهید عبادی در کنار پسر خود – سال۵۷

در جستجوی پدر/ جزئیات شهادت به روایت پسر شهید:

هنگامی که خرمشهر به اشغال بعثی‌ها درآمده بود قطارهای باری راه‌آهن، ادوات نظامی مثل تانک و توپ و سایر مهمات نظامی را به مقصد جبهه‌های خرمشهر و آبادان حمل‌ می‌کردند.

آن موقع ما در منازل سازمانی نزدیک ایستگاه راه‌آهن ساکن بودیم. بعد از شنیدن صدای بمباران، خودم را به ایستگاه راه‌آهن اهواز رساندم و به جستجوی پدر رفتم. به من گفته شد که چند دقیقه قبل از بمباران ایستگاه، پدرم را آخرین بار بین قطارهای داخل ایستگاه دیده بودند در حالی که آماده اعزام قطار بود.

به سمت محوطه ریلی ایستگاه که در حال دویدن بودم، همکاران پدرم را دیدم که یک به یک، مابین ریل‌ها و قطارها بر زمین افتاده بودند. وقتی که رسیدم به محل شهادت پدر، دیدم که چاله‌ای در اثر اصابت راکت کنار شهید حفر شده و پیکرش نیز میان قطارها بود در حالی‌که دست چپش و دو پایش از زانو قطع شده بود.

بیشتـر بخـوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا