counter easy hit
فرهنگی - اجتماعی

از راه‌آهن تا خاکریز با شهید«حسین لک» | گفتگو با خواهر شهید

شهید حسین لک یکم آذر ۱۳۳۵، در شهرستان دورود به دنیا آمد و تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند شرکت راه آهن بود و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

پرونده شهدای راه‌آهن جمهوری اسلامی رو باز کردم، پیش خودم گفتم امروز که سی آبان است، پس آبان تمام شده، میخواستم بروم سراغ پوشه شهدای عزیزی که تاریخ شهادتشون در آذر ماه است اما یک لحظه فکر کردم شاید همین سی‌ام آبان‌، شهیدی داشته باشیم که توفیق شد چشمم گره خورد به نام مبارک شهید «حسین لک». متولد ۱۳۳۵ بود. مجرد بود و سی‌ام آبان ماه ۵۹ در منطقه عملیاتی سوسنگرد در ۲۱ سالگی به شهادت رسید. و نکته قابل توجه اینکه اولین شهید این پرونده، اولین شهید شهرستان درود نیز می‌باشد.

 

به همین مناسبت با خواهر بزرگ شهید «حسین لک»، گفتگویی داشتم و ایشان هم به سوالاتم اینگونه پاسخ دادند؛

لطفا خودتان را معرفی بفرمایید:

بنده صغری لک، خواهر شهید. نام پدر شهید که از کارکنان راه‌آهن بوده، محمد قربان و نام مادرم هم خدیجه که هر دوی آن‌ها به رحمت خدا رفته‌اند.

از تحصیلات و شغل شهید بفرمایید:

در رشته ادبیات تحصیل کرد تا دیپلمش را گرفت و به سرکار رفت. خیلی در مورد کارش با ما صحبت نمیکرد اما بنا به شرایط کاری‌ای که داشت هر سال یک شهری می‌رفت، بعد از دیپلم هم مصادف شد با ایام الله انقلاب اسلامی و بعد هم دفاع مقدس که با افتخار به سمت جبهه و انقلابی‌گری رفت.

حدود یکسال در راه‌آهن استخدام شده بود که انقلاب شد و در ادامه رفت به جبهه‌های حق علیه باطل. هر چه بهش می‌گفتیم حسین آقا تازه رفتی سرکار، برادرم… میگفت نه، انقلاب شده الان هم جنگ پس من باید برم جبهه به فرموده حضرت امام(ره).

از فعالیت‌های قبل از انقلاب ایشان بفرمایید:

برادرم خیلی با احتیاط می‌آمد و فعالیت‌های انقلابیش را به من میگفت و آن موقع که حضرت امام در تبعید بود و زمانی که امام میخواستند تشریف بیارند ایران، اعلامیه‌هایی را می‌آورد در خانه پنهان میکرد و می‌رفت آن‌ها را پخش میکرد. صحبت‌های امام را نگه میداشت جمع میکرد، خاطرم هست ضبط را روشن می‌کرد و ما خواهر ها را صدایمان می‌زد جمع‌مان می‌کرد و از ما دعوت به شنیدن فرمایشات امام می‌کرد. همین فعالیت ها هم بعد ها، منتهی شد به تصمیمش برای رفتن به جبهه.

شهید بزرگوار چه ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری داشت؟

خیلی مقید بود به انجام واجبات دینی و ترک محرمات. مشخصه ویژه شهید، ایمانش بود، ایمانش. و همچنین صداقت شهید و مردمی بودنش. با رفتار حسنه و مومنانه‌ای که داشت، با کوچکترهای خانواده طوری رفتار میکرد که از همان کودکی اهل مسجد باشند. مقید بود که نباید به هیچ وجه مسجد و قران و نماز را ترک کرد و به انجام آن‌ها مداومت داشت حتی در سنین کودکی.

به ما درس دین می‌داد. از ایمان و کردار و ادبش، هر چه بگویم کم است. سنی نداشت اما ما را درس دین می‌داد نه تنها خانواده خودش بلکه اطرافیان را هم درس داد. از همان ابتدا دارای خط و رویه انقلابی بود.

 چقدر باهم صمیمی بودید؟

رابطه خواهر برادرانه صمیمی داشت با همه ی خواهرها حتی خواهر بزرگترش. در رابطه با خود بنده هم، شهید دو سال از من بزرگ‌تر بود. چهارم دبستان بودیم که مادرمان را از دست دادیم. البته یک مقطعی خواهر کوچکم که بسیار روحیات مذهبی دارد هم به جبهه رفته بود با داداش حسینم.

حسین‌ آقا اوقات فراغت و به اصطلاح بیکاری خودش را چطور می‌گذراند؟

اهل مطالعه زیاد بود. شهید کتابخانه بزرگی داشت، کتاب‌خانه‌ای مملو از کتاب‌های مرتبط با انقلاب اسلامی و موضوعات دینی. ما نمی‌دانستیم وقتی وصیتنامه‌ش به دستمان رسید متوجه شدیم که هر آنچه که داشته را هدیه داده به مسجد. وصیت کرده بود؛ کتابخانه و کتاب‌هایم را بدهید به مسجد قائم شهرستان درود. وصیت نامه حسین را که در خفای خودش و خدایش نوشته بود را بعد از شهادتش، پیدا کردیم.

یا بعنوان مثال وقتی که از سرکار می‌آمد خانه، به ما سر میزد بعد به دیدار خواهر بزرگترم می‌رفت. خیلی اهل صله رحم بود، همه را با خودش نگه می‌داشت. اینطور نبود که یکی کدورتی از حسین داشته باشد.

شهادت ایشان چه تاثیری بر شما و دیگر اعضاء خانواده داشت؟ از لحظه رسیدن خبر مجروحیت و شهادت ایشان بفرمایید:

خب آن موقع، تلفنی به اون صورت نبود ما می‌رفتیم مرکز مخابرات. به پدرم اطلاع داده بودند که حسین در جبهه و در منطقه عملیاتی سوسنگرد تیر خورده، بعد از مجروح شدنش، به تهران منتقل می‌شود و در بیمارستان تجریش بستری می‌شود. دو ماهی بستری بود که آنجا به شهادت میرسد.

بعد از شهادت برادرم، خیلی‌ها به منزل ما می‌امدند و می‌گفتند که به ما کمک کرده، بدون اینکه ما چیزی از فعالیت‌های خیرش بدانیم. شهید ما کم حرف بود.

وقتی که حسین مجروح شد، راهی تهران شدیم، وقتی دیدمش اصلا نمی‌توانست حرف بزند. شوک بدی بهشون وارد شده بود، روی تخت بیمارستان اوایل جنگ، با اون شلوغی و تعداد زیاد مجروحین، رفته بودیم به دیدنش. فقط انگشتش را می‌توانست تکان بدهد، نمی‌توانست صحبت کند وقتی می‌دید ما را که حرف می‌زنیم، اشکهایش جاری میشد. فقط نگاهمان میکرد.

از نحوه مجروحیت شهید در منطقه عملیاتی بفرمایید.

در منطقه سوسنگرد تیر به سر شهید اصابت کرده بود اما شدتش آنقدر بوده که کلاهش را کاملا سوراخ کرده بود، در واقع به سرش اصابت کرده بود طوری که تیر از کلاه خود رد شده بود.‌

ما سر سفره ناهار بودیم که از طریق همسایه‌مان خبر شهادت را شنیدیم. ما خشکمان زده بود. باران تندی هم در حال بارش بود، خیلی با یک حال پریشان، پیاده مسافت زیادی را دویدیم تا سر خیابان. با یک وضعیت سختی، یک ماشین شخصی پیدا کردیم. داشتم میمردم. میخواستم حداقل ما را برساند به مخابرات، حداقل تماس بگیریم که متوجه بشویم چه خبره. رسیدیم به مخابرات، زنگ زدیم به بیمارستان و پرستار خبر را تایید کرد. خودم اصلا نمیتوانستم حرف بزنم، گوشی را به خواهرم دادم. خبر را تایید کرد و یادم هست ما ناگهان آنجا از حال رفتیم و کارمندان مخابرات آمدند ما را بلندمان کردند‌.

با توجه به گذشت چندین سال از شهادت برادرتان، چقدر حضور معنوی ایشان را در زندگی و در احوالات درونی‌تان احساس می‌کنید؟

من به هیچ عنوان فراموشش نکردم. چون خیلی رابطه صمیمانه‌ای داشتیم.  در این مدت احساس نکردم که برادرم نیست. با عکسهایش زندگی می‌کنم.

و سخن پایانی‌تان؛

همه مدیون شهدا هستیم. اینطور جوان‌ها را دادیم، که حالا می‌توانیم، آزاد زندگی کنیم.

 

بیشتـر بخـوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا