لکوموتیورانی که مقصدش ایستگاه شهادت بود | گفتگو با همسر شهید
«شهید محسن ملایی» در سال ۱۳۲۷ در روستای کمشچه اصفهان چشم به جهان گشود. لکوموتیوران بود و در سال ۱۳۶۱ در منطقه مهاباد به شهادت رسید. به مناسبت بیستودوم آذر سالروز شهادت محسن مولایی گفتوگویی با همسر شهید داشتیم که در ادامه میخوانید.
لطفا خودتان را معرفی بفرمایید .
بنده ربابه ملایی، دختر عمو و همسر شهید محسن ملایی هستم.
از نحوه ورود شهید بزرگوارتان به راهآهن بفرمایید.
خاطرم هست یک مدتی اعلام کردند کسانی که مدرک تحصیلی سیکل دارند، میتوانند امتحانی دهند و برای گذراندن دوره آموزشی به تهران بروند. شهید هم شرکت کرد و عازم تهران شد. به مدت ۶ ماه دوره دید و بعد هم در شهرها و ایستگاههای مختلف راهآهن مشغول به خدمت شد.
فعالیت شهید در راهآهن، در چه حوزهای بود؟
شهید، لکوموتیوران بود. کارگران را با درزین که قطارهای کوچکی بودند، به محل کارشان میرساند. و بعد تر هم که در ایستگاه بادرود اصفهان حضور داشت، لکوموتیوران قطار مسافری بود.
تصویری از شناسنامه شهید محسن ملایی
بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، فعالیت شهید در چه زمینه ای بود؟
شهید به صورت داوطلبانه، برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد و به عنوان راننده در مناطق جنگی حضور داشت و یک ماهونیم هم در جبهه حضور داشت که به شهادت رسید.
در مدت حضورش در جبهه، گاهی اوقات، اقلام مورد نیاز رزمندگان را از اصفهان، بار ماشین میکرد و به خط های مقدم نبرد، میبرد.
نحوه شهادت شهید را بفرمایید.
شهید با همان ماشینهایی که اقلام مورد نیاز رزمندگان با آن منتقل میشد، در حال رانندگی به سمت جبهه کردستان بوده که اواسط راه، گروهکهای ضد انقلاب جلویش را میگیرند و از او میخواهند که تسلیم شود و بار کامیونش را به آنها تحویل دهد اما شهید ایستادگی میکند و به آنان میگوید که باید بار ماشینم را به پادگانهای جبهه برسانم. در ادامه ماشین شهید را آتش میزنند و به سمت شهید تیراندازی میشود و با ضربات محکم به سر و گردن، آقا محسن به شهادت میرسد.
پیکر مطهر شهید برگشت؟
یک هفته بعد از شهادتش، پیکرش برگشت و روز شهادتش هم با روز بیستوهشتم صفر، همزمان شدهبود.
خاطرهای از شهید برایمان بفرمایید؟
خاطرم هست، هنگام اذان صبح، بچهها را که کوچک هم بودند، بیدارشان میکرد و به اقامه نماز تشویقشان میکرد و خیلی هم به من تاکید داشت که نماز خواندن را به بچهها کامل یاد دهم.
از ازدواجتان با شهید نیز بفرمایید؟
ما پسر عمو دختر عمو بودیم و خانههایمان هم به همدیگر نزدیک بود. هنگام ازدواج هم، شهید ۱۹ سال داشت و بنده هم ۱۴ ساله بودم.